۱۳۹۴ تیر ۱۱, پنجشنبه

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من/ وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو / چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من


چون ابر به نوروز رخ لاله بشست / برخیز و به جام باده کن عزم درست
که این سبزه که امروز تماشاگه ماست / فردا همه از خاک تو برخواهد رست

ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست / بی باده گلرنگ نمی شاید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست

من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید: / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می نوش که عمر جاودانی اینست / خود حاصلت از عمر جوانی اینست
هنگام گل و مل است و یاران سرمست / خوش باش دمی که زندگانی اینست

از آمدنم نبود گردون را سود / وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود / که این آمدن و رفتنم از بهر چه بود

بنگر ز جهان چه طرف بربستم هیچ / وز حاصل عمر چیست در درستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ / من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ

از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ / وز بافته ی وجود ما پودی کو؟
در چنبر چرخ، جان چندین پاکان / می سوزد و خاک می شود، دودی کو؟

هنگام سپیده دم خروس سحری / دانی که چرا همی کند نوحه گری؟!
یعنی که نمودند در آئینه صبح / کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

افسوس که بی فایده فرسوده شدیم / وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم / نابوده به کام خویش، نابوده شدیم

جامیست که عقل آفرین می زندش / صد بوسه مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف / می سازد و باز بر زمین می زندش

در کارگه کوزه گری بودم دوش / دیدم دو هزار کوزه، گویای خموش
هر یک به زبان حال با من می گفت: / کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش


آنان که محیط فضل و آداب شدند / در جمع کمال، شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز / گفتند فسانه ای و در خواب شدند

از جمله ی رفتگان این راه دراز / بازآمده ای کو که به ما گوید راز
هان بر سر این دوراهه از روی نیاز / چیزی نگذاری که نمی آیی باز

این قافله عمر عجب می گذرد / دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟ / پیش آر پیاله را که شب می گذرد

یاران به مرافقت چون دیدار کنید / شاید که ز دوست یاد بسیار کنید
چون باده خوشگوار نوشید به هم / نوبت چو به ما رسد نگونسار کنید

ای کاش که جای آرمیدن بودی / یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صد هزار سال از دل خاک / چون سبزه امید بر دمیدن بودی

(خیام)